•*.ღ.•*.دختران کبریت فروش•*.ღ.•*.

**وروود ثروتمندان ممنوع**حالا که اومدی تو لینک های روزانه یه سری هم به سوتی نامه بزن!!!

•*.ღ.•*.دختران کبریت فروش•*.ღ.•*.

**وروود ثروتمندان ممنوع**حالا که اومدی تو لینک های روزانه یه سری هم به سوتی نامه بزن!!!

روزی که عاطی غایب بود!

سلام  سلام دوستای گلم

آزاده دوباره اومد...... با یه خاطره جدید با توجه به اینکه عاطی گلم اون روز تو مدرسه نبود من براتون می گم چی شد...      

می دونم به خوبی عاطی نمی نویسم.........

روز یکشنبه فهمیدیم که دبیر دین و زندگی مون فردا یعنی دوشنبه نمیاد. کلی خوشحال شدیم.زهرا گفت من می خوام گوشفیل بخرم واسه فردا کی دوغ میاره؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه با کلی بحث قرار شد میترا بیاره ..........

از اونجایی که من خیلی آدم شکمویی هستم خیلی خیلی خوشحال شدم.

روز دوشنبه بعد از زنگ اول دوغ ها رو باز کردیم و با گوشفیلا نشستیم رو زمین ......

از قضا من و میترا جای خوبی نتشسته بودیم. آخه دوستان بالا سرمون به هم دوغ تعارف می کردن. خلاصه بگم نصف یه شیشه خالی شد رو ما دوتا...

سفید شده بودیماُتاقـکـــِ شکلکــُ تصـآویـر ِهلــــن ....... می تونید تصور کنید چه شکل با مزه ای پیدا کرده بودیم.............. ؟؟؟؟؟

بعد از اینکه گوشفیلا رو تموم کردیم و یه دونشم برای خودش نذاشتیم، مربا های تهشو مالیدیم به صورت هم خیلی کیف داد. مربا از سر و روی هممون می چکید!!!!!

جای عاطی عزیزم خیلی خیلی خالی بود ........

بعدش سریع رفتیم صورت هامونو شستیمو بر گشتیم سر کلاس فیزیک!!!!!!! البته اینجا دیگه جای عاطی خالی نبود........ 

اسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ  

عاطی هستم:همینجور که آز گلم گفت اون رو زمن غایب بودم که از قرار معلوم خیلی بهشون خوش گذشته!!! 

حالا من میخوام واستون ۳شنبه رو بعتریفم که روز آخر بود!!! 

زنگ اول ورزش داشتیم که طبق معمول تو حیاط ول بودیم آخر زنگم ازمون امتحان بسکت گرفت که من و آزی از ۳ صفر شدیم چون هیچ کدوممون توپامون توی تور نرفت!!  

زنگ دوم با اسکلت جونم عربی داشتیم دوستش دارم جدیدا چون خیلی خیلی باحال شده   

زنگ سوم هم که برنامه ریزی با ضد اعتیاد داشتیم!!!نصف زنگ رو آزمون رغبت گرفت 

نصف زنگ رو رفت یه کلاس دیگه که خوشبختانه ما فرصت کامل برای خدا حافظی داشتیم!!! 

نصف زنگ رو از هم خداحافظی کردیم و همو موچیدیم و بغل و از این حرفا حالا هم که تعطیلیم!!! 

البته بهمون گفته بودن تا ۵ شنبه باید بیاین!!ما هم محل سگ بهشون ندادیم و تا همون سه شنبه رفتیم! 

 

حرف هردومون:امید واریم سال جدید یه سال خوب و خوش یمن و پر برکت واسه همتون باشه  

خیلی دوستون داریم ما رو سر سفره هفت سین یادتون نره دعا کنین!!! 

بدردو!

تمیز تمیز

سلام سلام سلام عاطفه هستم با یک خاطره دیگه برگشتم!!! 

خاطره امروز از اون باحال باحالاست که اگه بشنوین کلی حال میکنین!! 

 ما از دیروز تصمیم گرفتیم کلاس تکونی کنیم!! بعد به همه بچه ها گفتیم که هرکس دوست داره کمک کنه واسه خودش اسکاچ و دستمال بیاره آزاده تاید خریده بود نفیسه سطل آورده بود مژگان وایتکس فاطمه شوینده دیوار خلاصه زنگ اول چون دبیر زبان فارسیمون از اون سیریش هاست کاری نکردیم زنگ تفریح اول شروع کردیم لباسامون رو در آوردیم و عوض کردیم بعد افتادیم به جون در و دیوار ها یه گندی به کلاس زده بودیم که بیا و ببین!!من و نازی و مژگان و زینب و میترا و سپیده در و دیوار میشستیم آزی و نفیس و فاطی هم شیشه ها رو البته زینب در رو هم شست!!بقیه بچه ها هم کمک میکردن اما کمتر ۲ تا سحرا نسبت به بقیه با اون یکی فاطمه بیشتر کمک کردن! 

خلاصه مشغول بودیم که زنگ خورد ریاضی داشتیم بچه ها گفتن ایول حالا ریاضی رو میپیچونیماما تا اومد دبیر بی شعورمون سریع گفت جمعش کنین این بساطتون رو ما هم چون از مدیر اجازه گرفته بودیم نترسیدیم و محل بهش ندادیم و کار خودمون رو کردیم اونم گفت حالا میرم افضل و میارم افضل معاونمونه!!خلاصه افضل اومد و شروع کرد پاچه مارو گرفتن که کی به شما اجازه این کار رو داده ما هم که پشتمون گرم بود گفتیم منوچ(مدیرمون)اون دیگه هیچی نگفت فقط گفت چون زنگ ریاضیه جمعش کنین! 

ما هم با اعصابهای خورد جمع کردیم و لباس پوشیدیم و نشستیم به زر زر هاش گوش کردیم!! 

تا زنگ خورد هممون ۲باره لباس پوشیدیم و تمیز کاری کردیم دست بر قضا چون فردا میخواستن ببرنمون کانون شهد بهشتی ظفر(معاون پرورشیمون)اومد رضایتنامه بده خلاصه تا اومد و ما رو تو اون وضع دید یع جیغی زد که نگو ولی وقتی فهمید اجازه داریم خفه شد و فقط گفت این چه سرو لباسیه سریع عوضش کنین میرین لب پنجره یهو یه مرد میبینتتون در صورتی که هممون روسری داشتم!! بعد که اون رفت تقریبا ی کم از دیوارا مونده بود که بچه ها تمیز کردن سپیده هم جارو زد منم طی کشیدم!!

که دبیر شیمیمون اومد تا دید داریم تمیز کاری میکنیم خندید و گفت من میرم تا شما کارتون رو بکنید رفت ما هم دیدیم این یکیه کارش درسته سریع جمع جور کردیم و رفتیم آوردیمش برعکس همه اون خیلی تشویقمون کرد و گفت آفرین خیلی تمیز شده و کار خوبی کردین و از این حرفها. 

وسط زنگ اون چون امروز نمایشگاه اغذیه داشتیم بهمون گفته بودن غذا درست کنین بیارین بزارین تو نمایشگاه!!یه دختره اومد و گفت بیاین غذاهاتون رو ببرین ما هم رفتیم اوردیم  بعد دبیره گفت میتونین بخورین من کارم تموم شده 

میترا ژله بستنی درست کرده بود که بد طمع بود نخوردیم آزی ژله آلواورا با انار درست کرده بود که همه خوردن فاطمه ژله چند میوه درست کرده بود اونم همه خوردن زهرا هم سالاد ماکارونی درست کرده بود اون حتی یه دونه ذرتش هم نموند همه رو خوردیم و لباسای همه هم کثیف شد ولی خیلی کیف داد امروز روز خوبی بود!! 

راستی اینم میخواستم بگم ثریا هم امروز یه همستر آورده بود مدرسه خیلی ناز بود دوستش داشتم!!! 

خوب خاطره امروز تموم شد خیلی طولانی بود مچ درد گرفتم برم دیگه میسی وقت گذاشتین و خوندینش!!

سومین پست۱۰/۱۲/۱۳۸۹ تولد نفیسه!!!!

سلام سلام مثل همیشه با خاطره دیگه اومدم تا سرگرمتون کنم عاطفه هستم میخوام از امروز که تولد نفیسه بوود بتعریفم

صبح که رفتم مدرسه یک ربع نیم ساعت از اومدن من نفیسه با یه جعبه شیرینی وارد شد!بعد همه بچه ها دورش جمع شدند و بهش تبریک گفتن!زنگ اول ورزش داشتیم رفتیم تو حیاط دبیرمون اولش اومد ولی بعد رفت تو دفتر ما یه کم بسکتبال باز کردیم بعد نشستیم گوشه حیاط به گفتن و خندیدن و آواز خوندن!(طبق معمول) 

زنگ که خورد اومدیم تو کلاس لباس عوض کردیم بعد نفیس رفت نشست جای دبیر من و آزی و طناز رفتیم کادو هامون رو بهش دادیم  

کادوی طناز:یه سیم کارت ایرانسل چون نفیس خط نداشت!! 

کادوی آزی:یه عروسک خوشمل و ناناز گوسفند!! 

کادوی من:یه عدد ساعت مچی که قابلشو نداشت!! 

بقیه بچه ها هم گفتن ما فردا میاریم که اگه آوردن مینویسم!! 

آها یادم رفت قبل از کادو ها آزی یه بسته فشفشه خریده بوود با  فندک روشن کردیم بر و بچ کلی ذوق کرده بوودن!! 

زنگ بعدش هم با اسکلت جان عربی داشتیم به طور فجیع از ۳ نفر پرسید!! بعد هم درس داد و آخر زنگ اجازه داد نفیس شیرینی ها رو به بچه ها بده!!زنگ بعدش هم برنامه ریزی داشتیم با خانم ضد اعتیاد که اگه پستهای قبلی رو خونده باشین باهاش آشنایی دارین اونم نیومد ما هم طبق معمول چشمک بازی کردیم و یه سری دیگه از بچه ها اونور میزدن و میرقصیدن بعد هم که زنگ خورد و تموم شد!!! 

اینم از خاطره ی امروز 

دوستتون دارم فهلنی بابای!!! 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

از اون جایی که گفتم اگه کسی کادوی جدیدی داد مینویسم حالا میگم: 

فاطمه:۲ تا قاب عکس خیلی خیلی خیلی ناز!!! 

یه فاطمه دیگه که اونی نیست که آزی معرفیش کرد:یه دفتر خاطرات ناناز!! 

نازنین:یک اسپری!!

دومین پست۶/۱۲/۱۳۸۹ دوستای دیوونه ی من!!!

آزاده:ازاون جایی که تو این وبلاگ قراره از دوستامون بگیم گفتم شاید لازم باشه اونا رو معرفی کنم :

 

نفیسه 

یه دختر باحال.دوست داشتنی. عاشق .همیشه ازم طرفداری میکنه.خیلی خیلی دوستش دارم. 

نازنین 

بشدت خوش اندام. مهربونو باحال. هممون خیلی دوستش داریم والبته نماینده ی کلاس هم هست .

میترا 

تپل. اروم و در عین حال در گیر با هر دبیر. 

نیلوفر 

پر از راز و رمز که دربارشون فقط با عاطی حرف میزد و تقریبن ما هممون ترجیح میدیم که با عاطی حرف بزنیم اخه خیلی منطقیه. خندیدنش اذیتم میکنه ولی وقتی نمیخنده دوستش دارم . 

فاطمه

قلب مهربونی داره. وسط سال اومد تو کلاس ما و من از همون اول دوستش داشتم . 

سپیده 

عصبی. دوست داشتنی. با کلی نقطه ضعف که همه میدونن.

سلام من آزیم

خاطرات ما تمومی نداره و از اون جایی که من حوصله ای خوب ولی نه در حد عاطی عزیزم ندارم این کاررو به دوستم محول میکنم(خاطره نویسی)